۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

بذار اینم مث همش پوچ و بی معنی باشه

زندگی کوتاه بود، ولی کافی بود ، خواستم عاشق بشم شدم، خواستم درد جدایی بکشم که کشیدم، خواستم تنها بشم که شدم، خواستم واسه رفاقت همه چی و جفت هم توون بدم که دادم ، نباید .......
نمی دونم وقتی این بلاگ خونده می شه من کجام و چه حال و احوالی دارم ، شاید مرده شایدم زنده ، کار نکرده تو این زندگی که زیاد داشتم، حداقل یکم از حقارت پنهانک کم می کردم، آدمای بیشتری رو پیدا می کردم و ازشون تقاضا می کردم که به من فحش بدن پرخاش کنن یا اگه می تونن روم سیگار خاموش کنن، شاید اکتور سینما می شدم، شاید یه نویسنده ی دوره گرد شایدم مث گذشته خواب هامو می فروختم،شاید یه روزی بالاخرا از بالای همین پنجره ی لعنتی به این زندگی خاتمه می دادم، شاید کنکور می دادم و می رفتم پزشک می شدم و به محض قبولی انصراف می دادم، شاید برای آخرین بار با صورتک ها حرف می زدم، شاید می گفتم که نتینگ الز متر رو دوست دارم، شاید می شستم و می گفتم که صدای سوت توی ذهنم منو به جستجوی نا کجا آباد می برِ،ولی هیچی ، به کجا...... خوبی بدی دیدید حلال کنید .
خدافظی