انگار بعد مدتها اولین بار بود که جرات پیدا کرده بودم، واسه چی و ایناش مهم نیست ، مهم این بود که از اون لحظه به بعد من یه آدم با جرات بودم.درست در همین نقطه بود که فهمیدم مغز من با دیدن اشکال مختلف شکلای مختلف به خودش می گیره!
من که دیگه وجود نداشتم برای شناخت خودم مجبور بودم از اطرافم پی به خودم ببرم
-پارچه
-بنزین
-جیغ
-آتیش
-دود
-کبریت
و چشمانی که مرا می پاییدن
من که دیگه وجود نداشتم برای شناخت خودم مجبور بودم از اطرافم پی به خودم ببرم
-پارچه
-بنزین
-جیغ
-آتیش
-دود
-کبریت
و چشمانی که مرا می پاییدن