۱۳۹۱ خرداد ۸, دوشنبه

از هفت ، پنج

-سلام

- خب که سلام

- حالت چطوره ؟ خوبی ؟ چه خبرا؟

- هیچی ،سلامتی! خواستم از حالت با خبر بشم.

-خب شدی ! کاری نداری؟

-

-خدافظ

.

.

.

.

.

         اگه به این جمله شکیبا باشیم که: برای پیروی از اخلاق خوب باید نمونه بود ، به این نتیجه می رسیم که باید از اخلاق خوب در هر شرایطی پیروی کرد .

من می توانستم جور دیگری صحبت کنم و جوابشو طور دیگری بدهم ، می توانستم جوابهایی بدهم که ساختار 8 گانه ی ذهنش بهم بریزه یا از فرط پوچی سر به دیوار بکوبد یا سیگار بر روی بدنش خاموش کنه .......ترس ترس ترس

۱۳۹۱ اردیبهشت ۳۱, یکشنبه

زندگی سوسکی


وصف حال عجیبیه .....این جا بیمارستان است....آسایشگاه روانی تخت شماره 27. مربوط به من یک آدم سالم من فقط برای آنکه کمی از حال بیماران روانی با خبر شوم و بتونم داستانمو بنویسم اینجا هستم. من هیچییم نیست فقط کمی شرایط اینجا آزار دهنده است و من نمی توانم تحمل کنم ، سیگار های مارا اینجا می گیرند و سیگارهای خودشان را به ما می دهند، من از نفر کناریم می ترسم او می گوید که یک سیگار کشنده ی باهوش و ابله است و تمام خواب ها رو دیده، تمام سیگار قرمز های اینجا رو هم کشیده، می گه قبلاً دیده بوده چطوری نور تیکه شده بوده و ترکش هاش وارد بدنش شده بودند و هیچ خونی  هم نیومده بود.....من خودم یه مدت اینجا فقط دستام عرق می کنه و همین باعث شده منو با مریضا اشتباه بگیرن ، الان به من پرولیکسین ، کلونازپام و لیتیوم داده می شود ، پزشک بخش معتقدِ که بعد 6 هفته دستم دیگه عرق نمی کنه ،ولی من با مصرف اینا موافق نیستم ،نهایت دستمو با یه پارچه خشک می کنم و لازم نیست این همه دارو واسه یه عرق کردن ساده ی دست، مصرف کنم .تازه بعضی وقتا آدما به شکل مورچه و سوسک در میان و صحنه سه بعدی می شه و اینا به سمت من سر می خورن....من از اینا هم می ترسم می ترسم شاخکاشون کنده بشه و منو اذیت کنن.................