وصف حال عجیبیه .....این جا بیمارستان است....آسایشگاه روانی تخت شماره 27. مربوط به من یک آدم سالم من فقط برای آنکه کمی از حال بیماران روانی با خبر شوم و بتونم داستانمو بنویسم اینجا هستم. من هیچییم نیست فقط کمی شرایط اینجا آزار دهنده است و من نمی توانم تحمل کنم ، سیگار های مارا اینجا می گیرند و سیگارهای خودشان را به ما می دهند، من از نفر کناریم می ترسم او می گوید که یک سیگار کشنده ی باهوش و ابله است و تمام خواب ها رو دیده، تمام سیگار قرمز های اینجا رو هم کشیده، می گه قبلاً دیده بوده چطوری نور تیکه شده بوده و ترکش هاش وارد بدنش شده بودند و هیچ خونی هم نیومده بود.....من خودم یه مدت اینجا فقط دستام عرق می کنه و همین باعث شده منو با مریضا اشتباه بگیرن ، الان به من پرولیکسین ، کلونازپام و لیتیوم داده می شود ، پزشک بخش معتقدِ که بعد 6 هفته دستم دیگه عرق نمی کنه ،ولی من با مصرف اینا موافق نیستم ،نهایت دستمو با یه پارچه خشک می کنم و لازم نیست این همه دارو واسه یه عرق کردن ساده ی دست، مصرف کنم .تازه بعضی وقتا آدما به شکل مورچه و سوسک در میان و صحنه سه بعدی می شه و اینا به سمت من سر می خورن....من از اینا هم می ترسم می ترسم شاخکاشون کنده بشه و منو اذیت کنن.................
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر