روزی یه جوان سر زنده و خوشبخت ,در خودش فرو رفت. بین آنها که وانمود می کردند دوستش دارند و آنهایی که وانمود به دوست داشتنش هم نمی کردند.زمزمه ای در گرفت و هر کسی قصد راهنمایی او را گرفت.او گرفته بود و نمی خندید ,او بیدار بود اما در خوابی افسون شده گرفتار تنها بود و می فهمید ترسیده بود و می دانست .....
نه در رفتنش صدایی بود و نه در ماندنش نوری هرچه بود یه احساس یخ زده بود همین یه حس گس که تمام دهانش رو پر کرده بود,نه شعری بلد بود نه آهنگی نه حرفه جالبی که بتونه خودش رو با اون امیدوار کنه....
یکی هم کرده بود تو کلش کرده بود که" انسان ها نباید به عنوان ابزار استفاده شوند بلکه باید غایت و هدف باشند"گاهی بغض می کرد گاهی یه خنده ی به نظرم اثیری می زد و گاهی هیچ نمی گفت وقتی هم می اومد با من که تنها .... بودم چیزی بگه یه جوری حرف می زد که انگاری تو گور خوابیده و داره با جسد بی روحش وداع آخر و می کنه ... همیشه آرزو داشتم وقتی می آد باهام حرف بزنه اینجوری نباشه ,اینجوری حرف نزنه و یه کم خوشحال باشه...
دیروز باهام تماس گرفت اولش زد زیره خنده و من کلی خوشحال شدم بعد یک مرتبه زد زیره گریه
یخ کرده بودم سرم گیج رفت و هیچی به نظرم نمی رسید که خودش شروع کرد به حرف زدن,
"آره داستان ما داستان آدمایه که با یه blind date پیداشون می کنیم و وقتی می خوایم ببینیمشون هزارتا فکر بد و خوب به ذهن ما می اید و بدون این که بفهمیم طرف چه مرگشه با یه فکر یا ادامه می دیم یا راهمونو کج می کنیم می ریم و طرف همین جوری اون جا واستاده و بقیه ما جرا "
من بهش گفتم :"خوب اگه این طوری هم که تو می گی باشه هیچ دلیلی نداره طرفت ,که ا.نجا واستاده رو"ابله" فرض کنی تازه اگه "ابله "بهشه هم خودت بهتر می دونی لا اقل از منو تو بهتره با همه ی بلاهتش "که دوباره حرف منو قطع کردو انگار منتظر بود من اینو بگم دوباره هیچی نگفت و یه پوزخندی زد و یه آهی کشید و من دوباره به حرفام ادامه دادم که بدون هیچ ربطی به حرفام بهم گفت"این دفعه دیگه می رم این دفعه دیگه راسته ,راست راست ,فقط یه چی بهت بگم فردا نشینی بگی فلان بود بهمان بود من هیچی نیسم,من به تحقیر کردن ندیده شدن خودم عادت کرم بی کار که می شم خودمو ضایع می کنم "
که دوباره تو افکار خودم فرو رفتم و نمی دونم چی شد که بش گفتم "اگه خیلی دلت می خوات تحقیر شی بیا من تحقیرت می کنم تا هیچ قبرستونی نخوای بری ,تازه هر دفعه یه جور تحقیرت می کنم...."
که سریع گفت"هی احمق جان تو و امثال تو اگه می تونستن منو تحقیر کنن که باکی نیست بیاین من که از خدامه ولی فکر نمی کنی یه کم واسه تحقیر کردن من و ... به من کوچیکی یه کم زیادی جهل داری ,تازه اگه هم بتونی باس خدا باشی که بتونی منو تحقیر کنی ,تو که رفیقی نمی فهمی من با این دری وریا که بقیه ماتم می گیرن من چیزیم نمی شه و با یه چیز خاص ....."
یه مرتبه تلفن و گذاشت و منم دیگه سعی نکردم بش زنگ بزنم ,فکر کردم که مث همیشه می شه و امروز نزنگه فردا می زنگه
اما حالا که چند روز گذشته می بینم که هنو زنگ نزده و صدای به قول خودش "طبل و شیپور"از خونشون می آد , منی که اینو نشناختم از بقیه چه توقع .....
روحش شاد
خیلی دلم گرفته بود اینا رو نوشتم .....کاش می فهمیدمش
۲ نظر:
Salam jalebe behet goftam be ghole khodet sevom shakhs ham ham hast to in neveshte,khob to gharar bodeh tahghir beshi ejazeh nadadi onamm khaste tahghir koneh natonesteh in be on dar ;) shokhi bood neveshtat jaleb bod baram felan hamin gahdr baseh chon mikham bishtar beshnasamet bad nazar bedam eshkali ke nadareh ?? han ?? ya hagh felan boos bye
Salam.chera matlabe jadid neminevisi? neveshte haye bishtary dary? doost daram bekhoonameshoon!che ghadimi,va che jadid! merc
ارسال یک نظر