۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه

واسه من دست بزنید که همچین کسی رو می شناختم



من دوست دارم راهمو سر راست ، تو شب برم ولی یه روز تو شک و تردید و اسه رسیدن به شب پرسه نزنم.زخم خوردم نه که سوسول و نازک نارنجی باشم ،ولی عمقش عمیق بود، مرد می خواست تا این بشم.صدای سوت، قیافه های کش اومده،اصلاً بابا زنبور........تق تقی هم که شدیم ، باس بپام توی این بهبوهه تردید وسط یه مشت نامردِ خنجر بدست نَسُریم و این جماعت تلنگشون دربِرِه......
بیخیال باو می نشاسینش....حالا بقیشو من می گم،
اعصابش بد خَرد بود، نافرم ، هی با بطری تو دستش ضرب می گرفت، تایپ اَ نِگاتیو گوش می کرد،با این یارو کِرت نوستالژیا داشت، و همه ی در به در هارو می شناخت.با دهن آهنگ "یو اند آی"و می زد و کلی احمق و خوشحال بود واسه خودش ، خودمونیما این یارو واسه چی اینقدر داغون بود، ابله بود لابد.....
دیروز می گفت : دیگه جون ندارم باس یه فکر دیگه کرد،بس این همه شک و تردید ، بس این همه در بسته ، نوبت ماست که پول میز مارو حساب کنن....نوبت ماست که آقایی کنیم بسِ دیگه نوکری........
این ماسماسکش ، موبایلشو می گم برداشت ، 5 6 تا اسمس نمی دونم به کی زد ، ابله بود دیگه ذهنش تو صد جا پرسه می زد ،آخرش به همه چی می خندید،نوبت خودش که می شد می زد زیر گریه، با اون حالت آوازم می خوند ، اونم چی "فقط کابوس و تنهایی"
دیگه نا نداشت، لبخنداش از صد تا گریه بدتر بود، پلکش می پرید. مدام دستش جلو دهنش بود ،خودم دیدم،باور کن دیدما چاخان نمی کنم 6 ،7 تا سیگار نصفه کشید ،...بدش گفت: مرگ بر من مرگ بر تو مرگ بر این زندگی مملو از تکرار و خالی از .......
بش گفتم:"حالا چی شده این همه چت شده"
اونم گفت:"تو با من چته؟"
یه جعبه آلپرازولام داشت یه تیغ تو کیف پولش.......
می گفت : به قول بچه ها ،هر کسی یه قسمتی داره ، قسمت ماهم به در به دریه به اینه که بی کلک بریم جلو ، از پشت خنجر بخوریم دستمون به خون خودمون آلوده بشه ....بقیه هم فقط دورمون جمع شن........کیشمیش.......
رفت به سمت افق ، اونجایی که سایه ها هم رنگ می گیرن و تردید ها هم به یقین تبدیل می شن و راست راستن مث خودش...آروم گرفت......




مرگ بر این زندگی

هیچ نظری موجود نیست: