۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

بذار فک کنم



ناگهان بانگی بر آمد ، صداها به طرز عجیبی در هوا ساکن ماندند ، و من آن ها را در هوا می دیدم که چگونه گوش های جستجوگر می شنوندشان، نقدشان می کنند و می خندند و می گریند و بعضی هیچ ، هم چنان رو به رویم نشسته بود و حرف می زد و من بازو بسته شدن دهن اونو می دیدم ، گاهی دندوناشو نشونم می داد گاهی آب دهن قورت می داد و گاهی سکوت می کرد و من مِث مِترونوم سرمو تگون می دادم ، و منتظر بودم ، دیگه تصاویر به ذهنم نمی رسیدند و فقط سایه ای از نور ها در ذهنم بود و من نمی توانستم تشخیص بدم که آیا می بینم یا فک می کنم که می بینم! و اون یارو داشت واسه من با آب و طاب خاصی حرف می زد، یهو حس کردم موبایلم زنگ می زنهف سریع پریدم نگاش کردم نه صَفَش تاریکه ......موبایلو گذاشتم سر جاش، نه پرتش کردم روی میز، "هی اَگه ذهن خلاقی داشته باشی می تونی یه عالمی ایجاد کنی و کُرنُمترو دستِ خودت بگیری"
صدای عجیبی بود که از بین اون همه صوت ایستا منو به فکر انداخت ، حرکت دایره های زمان و با چشمام دیدم که چگونه بزرگ تر می شن و از دست ما خارج می شن و وقتی خارج می شن تازه بازی شروع می شه ، مثِ اینکه نوبت ماست که واردِ میدون بشیم و زمان از دست رفته رو برگردونیم سر جاش، این گذشته ی گه گرفته من آینده جالبی واسم نمی سازه ، نه کتابی نه درسی نه شعری، نه ورزشی، نه موسیقی خاصی تا اون لحظه من به احمق بودن خودم پی نبرده بودم و اینکه واقعاً زمان داره اراده های فردی منو در مقایسه با قدرتِ برتر خودش جوری در هم می کوبه که اصلاً انگار من اینجا نیستم و نبودم ، اگه روش می شد می گفت لابد این یارو هم که رو به روی من نشسته داره از 8 گانه بودن ذهن و این که وجدان چطوری درهم پیچیده می شه و عناصر وجودی در نزاع با یکدیگر غالب هستن یا مغلوب بحس می کرد و من اصلاً نمی دونم چی می خواستم بگم یادم رفت، ولی ، اَی بابا زبونم تکون می خوره ها ولی صدایی تولید نمی کنه ......
- ساعتِ شنی رو برگردونم سر جاش؟
-چیه می خای از اول شروع کنی ؟ وایسا خالی که شد زمان واسط دچار انبساط می شه و می تونی یه توره باز حرف بزنی؟
-بلاخره حرفه عجیبیه که می زنی......
-ها؟ من حرف عجیب می زنم؟ چی؟ داری اَکت می کنی؟
- نه نه.....
-نفست و جمع کن ، چشماتو کمی نگران کن و آروم اطراف و نگا کن
-ای بابا این جوری نگا نکن سریع دو سیلابی حرف نزن ، حرکات دستتو کنترل کن ، آروم نفس بکش، نذار لحن و صدای طرف مقابلت رو تو تاثیر بذارِ، اگه لازمه بخند اونم با صدای بلند !
- چیه می خوای فردا به من بگی فُلانی اَکتورِ سینِما؟
-چی؟ منو مسخره کردی؟ ها؟ لبات تکون می خورن ولی صدایی نمی آد
-برو بابا تو مریضی، مشکل داریف تو ......
-چی؟ من چیم؟ من چی بگو ها 1 چی می خواستی بگی؟
{در این حالت می زنه زیر گریه}
-آخه لعنتی من چه به خودم1 چه برسه به تو! صدامو می بینی یا نه؟
-ها ، مث اینکه داری یه چیزایی حس می کنی ، خوبه ادامه بده .....




دیگه وقتشه پنجره باز شه و بخار روی ......
منِ جو گرفته ی دیوانه رو باش، آره جو گرفته جو گرفته........


۱ نظر:

ناشناس گفت...

خوبه دس نزن بذار سر جاش باشه، وایسا تا سه می شمرم بعد ......چق