۱۳۹۱ آبان ۲۸, یکشنبه
همه چیز از نو
۱۳۹۱ خرداد ۸, دوشنبه
از هفت ، پنج
-سلام
- خب که سلام
- حالت چطوره ؟ خوبی ؟ چه خبرا؟
- هیچی ،سلامتی! خواستم از حالت با خبر بشم.
-خب شدی ! کاری نداری؟
-
-خدافظ
.
.
.
.
.
اگه به این جمله شکیبا باشیم که: برای پیروی از اخلاق خوب باید نمونه بود ، به این نتیجه می رسیم که باید از اخلاق خوب در هر شرایطی پیروی کرد .
من می توانستم جور دیگری صحبت کنم و جوابشو طور دیگری بدهم ، می توانستم جوابهایی بدهم که ساختار 8 گانه ی ذهنش بهم بریزه یا از فرط پوچی سر به دیوار بکوبد یا سیگار بر روی بدنش خاموش کنه .......ترس ترس ترس
۱۳۹۱ اردیبهشت ۳۱, یکشنبه
زندگی سوسکی
۱۳۹۱ اردیبهشت ۴, دوشنبه
واسه این جا
۱۳۹۱ فروردین ۲۶, شنبه
ملینا این جا همه چیز تیره است
۱۳۹۱ فروردین ۱۹, شنبه
۱۳۹۰ اسفند ۲۵, پنجشنبه
دنبال الف می گردم
می ترسم،خیلی می ترسم! این جمله ای بود که الف به یاد داشت،ترس،ترسیدن....ترسیدم،ترسیدی ترسید.ترسیدیم،ترسیدید ، ترسیدند
واژه ترس را با اضطراب صرف می کرد، فرهنگ لغاتی نداشت تا به آن رجوع کند....ناچار شد به خودش رجوع کند،او نمی دانست از چی می ترسد،ولی همچنان می ترسید......
می ترسید شاید درجایش جیش بکند و آبرویش برود،می ترسید نتواند مث دیگر هم سالانش کاری پیدا کند و پولی بدست بیاورد.می ترسید شاید همه چیز را فراموش کند و خودش بماند و هیچ چیز نداشته باشد با آن خودش را سرگرم کند،نگران بود در پس صرف هجای ماندن از قافله ها جا بماند و همه رد شوند از او بی آنکه توجهی به او بکنند،می ترسید سیگارش تمام شود و تمام شب را بی سیگار سپری کند.
می ترسید در آغاز سال نو از دنیا برود و عید همه را به گُه بکشد.الف ناچار شد در زیر کلمات خودش را طوری گم و گور کند که هیچ کسی نتواند پیدایش کند.
چرا هیچی؟
سیگار پشت سیگار
12 شماره .......
استفراغ بعدِ سیگار
خانه های یک جدول
من وسط این همه خونه اسیرم،
دخترکی که نردبانی خرید به سوی بهشت
جستچو در اعماق تاریک دریا
خانه های جدول سیاه است
اطفاً کمی خانه ها را جابجا کنید تا من همین وسط مرگمو جا بدم